پلک جهان می پرید ودلش گواهی می داد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از اسمان فرود امد
اومدن مامان دیگه همیشگی شد
سلام به تک گل باغ زندگی ام دیگه اومدم تا همیشه وبلاگتو بروز کنم چون اینترنتم سرعت گرفت نازنینم عاشقتم............... &n...
نویسنده :
مامان فاطمه
23:02
اینم از عکس های تولد پسملی البته یه تولد کوچمولو
بدون شرح...............................................
این چند ماهی که با محراب گذشت
عکسای چند ماه گذشته رو جمع کردم تا برات بزارم مربای شیرین زندگی من البته من تنبلی کردم بایست زودتر میذاشتم با عرض پوزش از تاج سر مامان محراب طلا اینجا نمک ابروده که سیزده بدر رفتیم نازم &nb...
نویسنده :
مامان فاطمه
2:28
میخوام از زبون تو حرف ها رو بگم تموم زندگی من
مامان همون مامان باباهم بابا قند که میخوای میگی گند اصلا نو حروف الفبات ق نداری به پدر جون میگی پرجون به مادرجون میگی مرجون به دایی عباست میگی دادی عبوووووو به خاله میگی کاله به رسول میگی لسول به شکلات که عاشقشی هر چی بخوری سیر نمیشی میگی گلات به پفک مبگی ککک حالا فعلا اینا یادم میاد مامان جون بابا همه ی حرفاتو نوشته بازم برات مینویسم فعلابای
نویسنده :
مامان فاطمه
13:41
بالاخره بعد ازچند ماه درباره برگشتیم عزیزدل مامان
سلام خوشگل ونازم بخدا شرمنده تم که چند وقتیه که به وبلاگت سر نزدم مامان جونی اخه تو قلب مامان روز به روز بزرگتر میشی وکارهات زیادتر اصلا نمیرسیدم بیام برات بنویسم عشقولانه ام اگه بخوام از کارهات بگم خیلی شیطنتت زیاد شدو بامز ه تر و جیگر تر شدی نازنینم تازه یه خبر مهم اینه که بعد یه مدت دلهره ی همه بالاخره راه افتادی قلب مامانی یه چیز دیگه اینه که مثل بلبل حرف میزنی وهر چی ما بگیم در جا پشتش تکرار میکنی مامان الهی قربون اون زبون کوچولو موچولوت بشه اینقدر شیرین زبونی حالا میخوام چند تا از عکساتو برات بزارم ......
نویسنده :
مامان فاطمه
13:06
برای گل نازم بنویسم
سلام به گل باغ زندگی منو بابایی قلبم عشقم من شرمنده ام که چند روز بهت سر نزدم البتهفکر کنم یک ماهی میشه مامانی اخه سرم خیلی شلوغ اسباب کشی و دانشگاه رفتنم دیگه فرصت نداشتم بهت سر بزنم منو ببخش گل ناز الانم خونه مامانی هستیم اخه باپدرجون رفتن مشهد فردا میان ما هم اومدیم خونشون تا من یکمی خونه رو تمیز کنم گلم تازه کارم تموم شد شما هم لالا کردی منم اومدم تو وبلاگت یکم برات بنویسم مامانی حالا بهت بگم که چقدر شیطون شدی یک جا بند نمیشی همه ی همسنات راه میرن ولی شما هنوز راه نمیری ولی خوب بلبل زبونی میکنی وقتی بهت میگم محراب بریم حموم تو هم پشتم میگی حموم تازه وقتی من به بابایی میگم احمد توهم در جا میگی احمد پدرجون بهت اسمشو یاد داده بهت میگه بگو ...
نویسنده :
مامان فاطمه
18:55