محراب جانمحراب جان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

محراب عزیز دل مامان فاطمه

یه عکس جالب

سومین روز که که محراب جونم رفت خونه دایی باباش مهمون اونجا دو تا نی نی تقریبا همسن و سالش بودن که هر دو تا تقریبا یه ماهی ازش کوچیکترن. جالب این پرنیا و ایلیا بچه های دختر دایی های بابا هستن که با هم دختر خاله و پسرخاله هستن و هردوشون تو یه روز به دنیا اومد. عمه از محراب جونش و دو تا نی نی دیگه یه عکس هنری گرفت. ...
17 فروردين 1391

دایی جون محراب

سلام جیگر مامان الان دیگه هر کی باهات بازی میکنه میخندی الهی من فدای خندهات بشم وقتی می خندی یه دنیا عشق و امید و به من و بابایی میدی مامانی امروز خیلی دلم گرفته اخه دایی جونت بعد از پنج روز اومدن دوباره رفت اصفهان انشاالاه هرجا هست خدا پشت پناهش باشه دایی جون همش میگه محراب برام دعا کنه بازی ها رو ببریم دیشبم که داشت میرفت خیلی قربون صدقت رفت تازه یادم رفت بهت بگم دایی که داشت از اصفهان میومد رفت برای خودش کفش بگیره برای تو هم یه کفش خوشگل گرفت ٠٠٠٠مامانی فعلا خدافظ ...
5 فروردين 1391

بدون عنوان

دوباره سلام مامان جون این چند روز عید و میریم  خونه بزرگترها عید دیدنی وتو هم اولین عیدی هاتو  داری میگیری مامانی تازه عروسی عصمت جون دختر عمو بابایی ما همش این چند روزه میریم محمود اباد امروزم باربرون میخوایم بریم اونجا خیلی خوش میگذره ببخشید که تو خسته میشی پدر جون داره میاد دنبالمون بریم فعلا بای بای
4 فروردين 1391

اولین نوروز

سلام قشنگ عمه این روزها داری اماده می شی تا اولین عید زندگیت و تجربه کنی. خدارو شکر که لطفش رو به همه ما نشون داد و تو پسر ناز دوست داشتنی را به جمع خانواده اضافه کرد. امیدوارم امسال سال خوب و پر از موفقیت برای مامان و بابا و تو عسل نازم باشه. پیشاپیش عیدت مبارک گلم امروز دقیقا 3 ماه شدی سه ماهگیت مبارک نازم اینم یه عکس داغ و خوشگل که دیشب واست گرفتم چقد رنگ قرمز بهت میاد به به چه عمه خوش سلیقه ای ...
28 اسفند 1390

بدون عنوان

این لباس قشنگ و مادرجون واست بافته که پوشیدی اومدی خونه هدی جون دختردایی بابایی مهمونی. مثل عروسک شدی نازم دست مادرجون درد نکنه ...
17 اسفند 1390

عکسای هنری عمه

سلام ناز عمه الان مامانت رفته بازار و رو پاهام داری می خوابی می خوام چند تا از عکسهای خوشگلت و که خودم برات گرفتم بذارم عکسا واسه همین ماهه یعنی دو ماهت تموم شده! اینجا خونه خودتون شیر خوردی و شارژی از تهه دل می خندی! این وقتی عسل نازم خواب بود گرفتم ...
17 اسفند 1390

مامانی

مامان جون بابایی داره باهات شوخی میکنه من وقتی میبینم که تو وقتی بغل بابایی میری میخندی فرشته زیبای من از خوشحالی قند تو دلم اب میشه مامانی .......
30 بهمن 1390

مطلبی از پدر محراب

سلام پسر بابای پسر محداب سلام میکنه پسر هر وقت میاد تو بغل بابا کلی میخنده مادر پسر کلی حسودی میکنه پسر هم اکنون در حال شیر خوردن میباشد منم خوابم گرفت کچول بابا اقا محراب پسر بابا اقا محراب پسر .... خداحافظ
30 بهمن 1390